موسسه فرهنگی راه روشن واحد جوان و نوجوان

با مدیریت استاد مهرجردی
موسسه فرهنگی راه روشن واحد جوان و نوجوان
آخرین نظرات

پیام هفته

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همه تقصیر من اینستکه خود می دانم

که نکردم فکری

که تامل ننمودم روزی،ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران!!!

کودکی رفت به بازی،به فراغت،به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان،

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،بایدش نالیدن!

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن

نتوان فارغ و وارسته ز غم،همه شادی دیدن

همچو مرغی آزاد،هر زمان بال گشودن،سر هم بام که شد خوابیدن!

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو،بایدش نالیدن

هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست؟ چرا میاییم

بعد از این چند صبا و به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه؟به سفر باید رفت؟

نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از این باز نفهمیدم من که چه سان عمر گذشت؟

لیک گفتند همه که جوانست هست،بگذارید جوانی بکند

بهره از عمر بد کامروایی کند

بگذارید که خوش باشد و مست،بعد از این باز  و را عمری هست

یک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند!

دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند!سومی گفت:

همانگونه که دیروزش رفت،بگذرد امروزش،همچنین فردایش

با همه این احوال!من نپرسیدم هیچ که چه سان عمر گذشت؟

من نیندیشیدم به چه ترتیب جوانی بگذشت

آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟!

نه تفکر،نه تعمق و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی!

چه تو دانی که ز کف دادم مفت!

من نپرسیدم و کس مرا هیچ نگفت.

قدرت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی،هیهات

آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند

عمرشان طی می گشت بیهوده و مرا می گفتند که چو آنها باشم،که چو آن ها

دائم فکر خوردن باشم فکر تامین معاش،فکر هسمر باشم.

کس مرا هیچ نگفت:

زندگی خوردن نیست،زندگی گشتن نیست،زندگی ثروت نیست،

زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز خدا بودن نیست!!!

ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم:

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:

من شدم خلق که با عزمی جزم،پای از بند هوا ها گسلم،

پای در راه حقایق بنهم،با دلی آسوده

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بغض

مملو از عشق و جوانمردی و زهد!در ره کشف حقایق کوشم

باده جرات و امید و شهامت نوشم،زره جنگ برای بد و ناحق پوشم،

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم!

آنچه آموخته ام بر دگران گردم نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش

ره نمایم به همه،گرچه سراپا سوزم من شدم خلق که مثمر باشم،

نه چنان زاید و بی جوش و خروش،عمر بر باد و به حسرت خاموش!

ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنیش می فهمم :

حال می فهمم من کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:

کودکی بی حاصل ،نوجوانی باطل،وقت پیری غافل

به زیانی دیگر:

کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،پیری در کهولت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">