موسسه فرهنگی راه روشن واحد جوان و نوجوان

با مدیریت استاد مهرجردی
موسسه فرهنگی راه روشن واحد جوان و نوجوان
آخرین نظرات

۲۱ مطلب با موضوع «الگو ها» ثبت شده است

باید بدانیم که سه چیز انسان را بهشتی و جهنمی‌ می‌کند:

1- تفکر

2- سکوت

3- کلام

هر نگاهی نیست در او سودی، و هر کلامی‌ کم نیست در آن یاد خداوند، پس او تقوی است،

و سکوتی که در آن فکر نباشد پس غفلت است، پس خوشا به سعادت کسی که نظر او

عبرت است و در سکوتش فکر کردن باشد و حرف زدنش ذکر خدا باشد، گریه کند بر خطایش

و مردم از او در امان باشند. (بابت چشم و زبان و ...) و باید بدانیم آنچه امروز ممکن است

خدای ناکرده به انقلاب اسلامی‌ ما ضربه بزند فقط هواپرستی‌ها و خودخواهی‌ها و بی

عدالتی‌ها خواهد بود. بکوشید همه تابع حق باشید و از تفرقه‌اندازی‌ها دوری کنید و باید

سعی نماییم تا تمامی‌ خواسته‌هایمان را بر خواسته‌های خداوند تبارک و تعالی منطبق

گردانیم و همیشه توکل به خداوند و توسل به ائمه (ع) که امکان‌پذیر می‌باشد، داشته 

باشیم.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

یک بار از ایشان (امام خمینی) سؤال کردم که در میان دعاهاى معروف، به کدامیک از آنها بیشتر اُنس یا اعتقاد دارید؟ ایشان بعد از تأملى فرمودند: «دعاى کمیل و مناجات شعبانیه».

وقتى که شما به این دو دعا مراجعه مى‌کنید، با این‌که دعاهاى دیگر هم - مثل ابوحمزه‌ى ثمالى و یا دعاى امام حسین در روز عرفه و دعاهاى فراوان دیگر - برقرارى رابطه با خداست؛ اما در این دو دعا و مناجات، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرع به پروردگار را به‌شکل عاشقانه‌ى آن مشاهده مى‌کنید. دعاى کمیل هم مناجاتى با خداى متعال است و رابطه‌ى محبت و عشق میان بنده و معبود را ترسیم مى‌کند و این همان چیزى بود که امام بزرگوار ما، روح و دل خود را از آن روشن و منوّر مى‌داشت.

سخنرانى در دیدار با جمع کثیرى از پاسداران، در سالروز میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار 10/12/68

ملت عزیز ایران، همیشه گوش به فرمان رهبر باشید و آن را تنها نگذارید چون راه ایشان راه مستقیم و درست است و راه انبیاء و پیامبران و امامان است. هرکس نسبت به حرکت این مرد عارف، عاشق، عابد، زاهد عالم و فیلسوف شک کند یقیناً بداند که از صراط مستقیم دور شده است.

سر قبر نشسته بودم …

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی …
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…

.

javanenghelabi - ahmadi roushan 4


عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریان بود. شاید اگر کسی با او برخورد می کرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
زمانی که عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یک روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود که « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را که دید سکوت کرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه کردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم که او اعتراض خواهد کرد. از آنجا که عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یک هفته طول کشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه کنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینکه صحبت من تمام شود، روی به من کرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.


گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی کنید؟ مگر شما... ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سکوت کردم و بی آنکه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط کشید و نام یکی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا کرد.
در حالی که اتاق را ترک می کردم. با خود گفتم که ای کاش همه مثل او فکر می کردیم. (راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
می برمش حمام
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم . او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ کجا می روی »
او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!» (راوی: میرزا کرم زمانی)

تبلیغ شهدا

۰۸
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد ،

آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری کند .
به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف ،

 اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی  ،

از علت های نزدیکی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال شگفتی «نخی»

را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع

متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این

 چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»

او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در دوران تحصیل برای کمک به بابای پیر مدرسه که کمر و پاهایش درد می کند

نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و کلاس ها و حیاط را تمیز

می کند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید

 می مانند که جن ها به کمک آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند

که جارو در دست مشغول تمیز کردن حیاط است .

بسم الله الرحمن الرحیم


همسر شهید: یک بار یکی از بچه های خودمان را باید سریع می رساندیم بیمارستان.

 در آن شرایط سخت ، به ماشین بیت المال که جلو خانه بود دست نزد. سریع رفت یک تاکسی گرفت.

 تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق بود و حساس!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در بیت امام مهدی را دیدم به او گفتم:

 

آقا مهدی!خواب های خوشی برایت دیده اند...مثل اینکه شما هم.... بله.

 

تبسمی کرد و با تعجب پرسید:

 

چه خبری؟؟

 

 

گفتم: ...یکی از فرماندهان که ماه پیش شهید شده بود خواب دیده بود در بهشت منزل